دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا، یا چه وقت؟
چه آسان دوستت دارم
بی هیچ غرور یا دشواری
تو را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گویی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم.
پابلو_نرودا
 


پایانِ پاييز است، امشب
اما بدونِ جشن و مهمانى
هر شب من و " صد سال تنهايى"
امشب من و يلدا ى طولانى
در دل هزاران حرفِ ناگفته
بر لب هزاران حرف تكرارى
مى پرسى احوالِ مرا: "خوبى؟"
در دل كه نه، بر لب ولى آرى
هر شب همين ساعت ميانِ تخت
غرقم در افكارى كه مى دانى
با نورِ گوشى جشن مى گيرم
يلداىِ من چت هاىِ طولانى
هر جاىِ دنيا رفته ام اين شهر
با من كنارِ من سفر كرده
هى يادم آورده تو را دارم
با من خودش را در به در كرده
دلخوش به آغازِ زمستانم
دستانم اما باز يخ كرده
اميدِ بى اندازه اى دارم
با اين كه مى ترسم از آينده
مى كوبدم گوشى به اين ديوار
خسته شده مانندِ من، شايد
حالا من و بالش، کنارم باش
يلدا كنارِ شخصِ تو، بايد
مرجان_علیشاهی

 

 


چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار 
هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدم‌هایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند ‌
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند

رضا_براهنی
 


من در آيينه رخ خود ديدم و به تو حق دادم. آه می بینم، می بینم تو به اندازه تنهایی من خوشبختی من به اندازه زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که ترا در خور؟ هیچ - من چه دارم که سزاوار تو؟ هیچ- تو همه هستی من، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری؟ همه چیز - تو چه کم داری؟ هیچ. حمید_مصدق
مگر چه عیبی دارد کمی خصوصی تر به تو فکر کنم مثلن با دامن کوتاه تصورت کنم که در هر ساق پایت نیلوفری پیچک وار به دورش پیچیده و از کمرت تا دست هایت بالا رفته است بگذار تصور کنم تاپ قرمز تنگی بر تنت است که آن را با لاک قرمز ناخن هایت که از رُز برگ لبانت پیونده خورده سِت کرده ای کمی بیشتر در اندامت دقت کنم می رسم به چاک سینه ات که چند میلی متر آن طولانی ترین راه زندگی ام را در خیالم احداث کرده است حالا تو هم فکر کن این خیال واقعی باشد اکنون با همین وضعیت کنارم
تا حالا کسی جوری دوستت داشته که نه تنها عاشق خودش، حتی عاشق خودت بشی؟ که آسمون و زمین به چشمت قشنگ بیاد؟ که بگی خدایا شکرت فرصت زندگی بهم دادی؟ که اگر غمی توی روزگارت هست، بی‌رنگ باشه و دلت بخواد بازم بخندی؟ تا حالا کسی جوری دوستت داشته که با خودت بگی این همونه که ارزش یک عمر تعهد رو داره؟ اینجوری دوستم داره و منم میخوام زندگی رو تعطیل کنم تا خودش بشه زندگیم. ناشناس
دخترانه بودنت را دوست دارم اینکه می توانم موهای بلندت را تار به تار با لذت ببافم و میان هر گره اش هزاران بار دل ببازم اینکه می توانم از لاک ناخن هایت برای رنگ گل ها استفاده کنم و از ظرافت اندامت بردارم تا بال برای پروانه ها بسازم دخترانه بودنت را دوست دارم وقتی نگاه مخملیت جایی برای شکفتن آرزوهاست و صدای نازکت راهی برای به لکنت انداختن قلب ها دخترک هر لحظه لبخند تو را در باغچه دلم کاشته ام تا عاشقانه ترین سیب های دلم منتظر گاز اشتیاق تو باشند حالا جلوتر
به عاشقان و معشوقه های شهر بگویید … دلبری برای یکدیگر را … بگذارند به وقت تنهاییشان ! خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو … سر روی شانه گذاشتن. و لمس شال و گیسو نیست … شاید یک نفر چشمانش را بست … شاید یک نفر خاطرش پر کشید … شاید یک نفر دلش رفت … شاید یک نفر دلش تنگ شد . پ.ن : متن بالا پیام وبلاگم بود من چند خط بهش اضافه کردم . به عاشقان و معشوقه ها بگویید تنهایی را بیشتر از این به رخ دیگران نکشند.
کسی را از خوب بودن خسته نکنیم! خدا نکند انسانی از خوب بودنش خسته بشود، خدا نکند آدمی بشود که مهربانیش هربار نگران و آزرده خاطرش کرده، چرا که آن وقت است که می ماند بلاتکلیف، نه بد بودن را بلد است و نه توان خوب ماندنش است. آن وقت است که میگریزد. هجرت از دنیای آدم ها به خلوتی که درونش پوچ پوچ است، سکوتی که قالبش تنهایی است که خودخواسته نبوده، که لذت بخش نیست. آدم ها را از خوب بودنشان خسته نکنیم
يہ شبایـے تو زندگے هست ڪہ وقتے دفتر خاطرات زندگيتو ورق ميزنے به چيزایـے ميرسے ڪہ نميدونے تقديرت بوده يا تقصيرت. به ادمايـے ميرسے ڪہ نميدونے دردن يا همدرد. به لحظہ هايے ميرسے ڪہ هضمش واسہ دل ڪوچیڪت سختہ و بہ دردايـــــے ميرسے ڪہ براے سن و سالت بزرگہ به آرزوهایے ڪہ توهم شد روياهايــے ڪہ گذشت بہ چیزایـے ڪہ حقت بود اما شد توقع. و زخمهايـــــے ڪہ با نمـڪ روزگـار آغشتہ شد و احساسے ڪہ ديگران اشتباه مے نامند و دست آخر دنيایے ڪہ بهت پشت ڪرده وبازهم انتهاے
مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران مرد آزادم و آن گونه غیورم که مرا می توان کشت بیک جام زلال دگران ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران #اقبال_لاهوری
امروز تولدم بود .ورق می‌خورد تقویم می‌رسد به روزی که آمدنش هیچکس رو خوشحال نمی کنه حتی خودم رو تولدمو جشن میگیرم با یک کیک تنهایی و چند شمع اشک و یک کادو پیچیده به اندوه تولد غمگینم مبارک باشه…
فقط می نویسم تولدت مبارک این روزها پر از حسرت و تنهایی پشت سر هم میگذرن از اولین روزی که شروع به نوشتنن کردم16 سال میگذره .یادمه اون موقع پر از شور و انرژی و انگیزه بودم .پر از زندگی پر از امید به آینده . پر از ترس از آیندهاین روزها پرم از خستگی .هم روحم خسته است هم جسمم. خسته تر ازآنم که بگویم به چه علت.پر از نامیدی.پر از حسرت.پر از آرزوهایی که به واقعیت تبدیل نشدن پر از حسرتم حسرت به خاطر دویدن ها و نرسیدن ها

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات تخصصی برق و کولر اسکانیا (رضوان) تبسمــ♡ــ هر چی که بخوای صنعت کشاورزی درمیس طب - کالاهای پزشکی و بهداشتی وبمسترفا سایت عاشقانه آنتی لاو بهترین سایت عاشقانه اموزش شیرینی پزی سیتیا bookteb